اسمورودینکا
این دختره به خیال ناشناس بودن برای نامهی قبلی نوشته که عبارت «بالش من از گریه خیس میشود» خیلی فیک و غیرواقعیه. نوشته بعد از عبارت «تو لبخند میزنی و .» باید بنویسیم دنیا به ته میرسه یا آسمون به زمین میاد یا طوفان و زله و قیامت میشه. ظاهراً «خیس شدن بالش از گریه» فیکتر از به پایان رسیدن دنیاست. اسمورودینکا اینا فکر نمیکنند تو واقعی باشی. فکر نمیکنند حرفهای من واقعی باشه. شاید غیرواقعی بودنت به این دلیله که هیچوقت نگفتم:
اسمورودینکا، چرا تو قشنگتر نیستی؟ چرا گاهی احمق بودنت آدم رو دلزده میکنه؟ چرا گاهی انقدر دور و بیربطی؟ چرا گاهی خستهکننده و حوصلهسربر میشی؟ اسمورودینکا، مگه نگفته بودم که عکس گرفتن با عینک دودی فقط برای کسایی قشنگه که چشمهای معناداری ندارند؟ این عکسهای مسخره چیه گرفتی از خودت؟ چرا باید اون ابروها رو پشت شیشههای سیاه قایم کنی؟ مگه نگفته بودم اینطوری نخند؟ مگه نگفته بودم من از رژ لب بدم میاد؟ مگه نگفته بودم این کارو نکن، یا اون کارو بکن؟ اسمورودینکا، مگه نمیبینی دارم فتحت میکنم؟ مگه نمیدونی اگر مخالفت کنی، نابودت میکنم؟ مگه نمیبینی که با چه آدم سلطهجویی طرفی؟
اسمورودینکا، تو فرشته نیستی، چون پر پرواز نداری. به جای پر و بال، فقط کمی پشم داشتی و چون میدونستی که هیچ فرشتهای نمیتونه با پشم پرواز کنه، به نشونهی اعتراض همهی پشمهات رو لیزر کردی. «چه فکر نازک غمناکی». و حالا فقط آیرودینامیک فوقالعادهای داری. برای سقوط آزاد.
اسمورودینکا، ما بدبختیم، نه فقط به این خاطر که خدا نداریم. نه فقط به این خاطر که مدام به فکرهامون فکر میکنیم. نه فقط به این خاطر که مدام پلههای یقین رو سست میبینیم و سعی داریم باز محک جدیدی براش پیدا کنیم. نه فقط به این دلیل که اینطوری زندگی ممکن نیست. به این دلیل که میخوایم با وجود همدیگه حفرهای رو پر کنیم که پُرشدنی نیست. و چقدر سادهلوحانهست اگر من در پی پرستیدن تو باشم. اسمورودینکا، چرا گاهی هیچ احساسی نسبت بهت ندارم؟ این نشونهی واقعی بودنته یا غیرواقعی بودن؟ و چه چیزی اینجا میخواد واقعی بودنِ من رو ثابت کنه؟
درباره این سایت